چقدر زندگی هامان این روزها کم رنگ شده ، انگار در خانه مان هرکس جداگانه برای خودش زندگی میکند ، پدرم دیگر سلام گرمش را مهمانم نمیکند . درعوض هر شب کوله بار خستگی هایش را زمین میگذارد و در دستش بجای دستان ظریف خواهرم ، دکمه های کنترل را میفشارد .
انگشتان مادرم زیر فشار کار پینه بسته . دل خواهرم شکسته ، بیچاره قلبش خیلی منتظر یک سفر خانوادگی بود .
و من که اینجا مینویسم . شاید ، شاید ، شاید ، روزی تمام این اشک ها ، تمام شود .
امیدوارم روزی بر در جعبه های قلبمان بنویسیم : شکستنی است ، مراقب باشید ».
B
، ,شاید ,شکستنی ,خواهرم ,زندگی ,روزی ,شاید ، ,، مراقب ,شکستنی است ,مراقب باشید ,است ،
درباره این سایت