محل تبلیغات شما



چقدر زندگی هامان این روزها کم رنگ شده ، انگار در خانه مان هرکس جداگانه برای خودش زندگی میکند ، پدرم دیگر سلام گرمش را مهمانم نمیکند . درعوض هر شب کوله بار خستگی هایش را زمین میگذارد و در دستش بجای دستان ظریف خواهرم ، دکمه های کنترل را می‌فشارد .

انگشتان مادرم زیر فشار کار پینه بسته . دل خواهرم شکسته ، بیچاره قلبش خیلی منتظر یک سفر خانوادگی بود .

و من که اینجا می‌نویسم . شاید ، شاید ، شاید ، روزی تمام این اشک ها ، تمام شود .

امیدوارم روزی بر در جعبه های قلبمان بنویسیم : شکستنی است ، مراقب باشید ».

B


همیشه میخواستم دستم به انها برسد ، پریدم اما نشد ، چهارپایه و حتی آن صندلی کهنه ی کنار کمد هم ، من را به آنها نمی‌رساند
خیلی زیبا بودند . شبها آن قدر دور خودشان می‌چرخیدند تا من خوابم ببرد .
از سوز سرد سرما ، چشمانم روی هم نماند . از تخت جدا شدم و محو تماشایش شدم باورنکردنی بود . سفید و شکننده ، انگشتم را جلو بردم . باورم نمیشد ، من لمسش کردم ، بدون اینکه بپرم ، بدون اینکه از آن صندلی پایه شکسته زمین بخورم ، بدون آنکه رویای پرواز داشته باشم . من .لمسش کردم .
برف واقعا زیباست .
اما من باز هم آن دانه برفهای آویزان شده از سقف اتاقم را میخواستم . 
فردای آن روز تمام کرسی و صندلی های خانه را جمع کردم و از ان بالا رفتم . بالا رفتم .هرچه تقلا می کردم به انها نمیرسیدم ، فقط کافی بود بپرم . کافی بود فقط یکبار بپرم تا به انها برسم . 
پریدم 


چقدر سرده ، چقدر گرمه 
با اینکه از آن ارتفاع افتادم ولی چیزی حس نمیکنم
دستم را بالا آوردم 
لمسش کردم 
نه سرده 
و نه شکننده 
با این حال خوشحالم چون دانه برفی کاغذی پدرم را بالاخره رنگ کردم .
برف سرخ خیلی خیلی زیباست .

B


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

روزمره گی های یه انسان کاملا معمولی خدمات ارزهای دیجیتال هش تومن